-
پروانه
پنجشنبه 11 شهریور 1389 11:51
-
عمر سبک سیر
دوشنبه 4 آبان 1388 11:58
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 سى طی شد و چل رفت و به پنجاه رسیدیم در یک مژه برهم زدن این راه بریدیم این مانده به یادم که در این عمر سبک سیر چیزی که از آن یاد توان کرد ندیدیم چون مردمک دیده در این خانه دلتنگ یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم افسوس که نه میوه به دست آمد و نه گل چندان که از این شاخه...
-
غم ایام
دوشنبه 4 آبان 1388 11:53
شب بر سر من جز غم ایام کسی نیست Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 میسوزم و میمیرم و فریادرسی نیست فریادرسِ همچو منی کیست در این شهر؟ فریادرسی نیست کسی را که کسی نیست بیمارم و تبدارم و در سینة مجروح چندان که فغان میکشم از دل نفسی نیست آن میوة جانبخش که دل در طلب اوست زینتگرِ شاخیست که در...
-
قسم
چهارشنبه 29 شهریور 1385 13:18
کدامیک از درختانی که زیر سایه شان با هم قدم زدیم، کدامیک از صندلی هایی که بر روی آنها نشستیم و آن چه که در دل داشتیم گفتیم ، قسم بخورند ... می خواهی حتی به آن پسرکی که قرآن نذری را بهمان فروخت !!! ، بگویم تا قسم بخورد ... تا تو صداقت نگاهم و پاکی عشقم را باور کنی؟ انگار که صدای پر غصه ی نگاهم را نمی شنوی!! می دانم. آن...
-
مرگ دیگر
چهارشنبه 14 دی 1384 14:57
مرگ در هر حالتی تلخ است اما من دوستت دارم که چون از ره در آید مرگ درشبی آرام چون شمعی شوم خاموش لیک مرگ دیگری هم هست دردناک اما شگرف و سرکش و مغرور مرگ مردان مرگ در میدان با تپیدن های طبل و شیون شیپور با صفیر تیر و برق تشنه شمشیر غرقه در خون پیکری افتاده در زیر سم اسبان وه چه شیرین است رنج بردن پافشردن در ره یک آرزو...
-
کاروان
چهارشنبه 14 دی 1384 13:37
دیراست گالیا در گوش من فسانه دلدادگی مخوان دیگر ز من ترانه شوریدگی مخواه دیر است گالیا! به ره افتاد کاروان عشق من و تو ؟ آه این هم حکایتی است اما درین زمانه که درمانده هر کسی از بهر نان شب دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست شاد و شکفته در شب جشن تولدت تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک امشب هزار دختر هم سال تو ولی خوابیده...
-
یادداشتهای گم شده
شنبه 5 آذر 1384 13:00
پس کجاست ؟ چند بار خرت و پرت های کیف باد کرده را زیر و رو کنم : پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار کارت های اعتبار کارت های دعوت عروسی و عزا قبض های آب و برق و غیره و کذا برگه حقوق و بیمه و جریمه و مساعده رو نوشت بخشنامه های طبق قاعده نامه های رسمی و تعارفی نامه های مستقیم و محرمانه معرفی برگه رسید قسط های...
-
تهی
شنبه 5 آذر 1384 12:18
خورشید جاودانی در صبح آشنایی شیرین مان ترا گفتم که مَرد عشق نئی . باورت نبود دراین غروب تلخ جدایی . هنوز هم می خواهمت چو روز نخست . ولی چه سود ! می خواستی به خاطر سوگندهای خویش در بزم عشق بر سر من جام نشکنی می خواستی به پاس صفای سرشک من این گونه دلشکسته به خاکم نیفکنی پنداشتی که کوره ی سوزان عشق من دور از نگاه گرم تو...
-
دشمن و دوست
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1384 17:30
دشمن و دوست دیگران از صدمة اعدا همی نالند و من از جفای دوستان گِریم ، چو ابر بهمنی سست عهد و سرد مِهرند این رفیقان همچو گٌل ضایع آن عمری که با این سست عهدان سر کٌنی دوستان را می نپاید الفت و یاری ، ولی دشمنان را همچنن برجاست کید و ریمنی کاش بودی به گیتی ، استوار و دیر پای دوستان در دوستی ، چون دشمنان در دشمنی
-
وفای شمع
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1384 17:24
وفای شمع مٌردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز آرزو مٌرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت غم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز روزگاری پا کشید آن تازه گٌل از دامنم گٌل به دامن می فشاند، اشک خونینم هنوز گرچه سرتا...
-
پاس دوستی
چهارشنبه 21 اردیبهشت 1384 17:20
پاس دوستی بهر هر یاری که جان دادم به پاس دوستی دشمنی ها کرد با من ، در لباس دوستی کوه پا برجا گمان میکردمش دردا که بود از حبابی سست بنیان تر ، اساس دوستی بسکه رنج از دوستان باشد دلِ آزرده را جای بیم دشمنی ، دارد هراسِ دوستی جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند کور بادا ، دیدة حق ناشناسِ دوستی دشمن خویشی رهی ، کز...
-
دروغ
سهشنبه 11 اسفند 1383 16:21
دروغ هر کی میگه عاشق و بی قرارتم دروغه هر لحظه با گریه در انتظارتم دروغه هر کی میگه رفیقتم دشمن جونه پیمونة محبتش ساغر خونه هر کی میگه اسیر اون نگاهتم دروغه تو لحظه ها خستگی پناهتم دروغه هر کی برای گریه شونهاش پناهه رُخش چو روز روشن و دلش سیاهه رنج پیاپی مکش ای مهربون مست دقایق مشو ای بی نشون قدر دلِ غم زده ات را بدون...
-
نیِ شکسته
سهشنبه 11 اسفند 1383 16:18
نیِ شکسته با این دلِ ماتم زده آواز چه سازم بشکسته نی ام بی لبِِ دم ساز چه سازم در کُنجِ قفس می کُشدم حسرتِ پرواز با بال و پَرِ سوخته پرواز چه سازم گفتم که دل از مِهرِ تو برگیرم و هیهات با این همه افسونگری و ناز چه سازم خونابه شد آن دل که نهانگاهِ غمت بود از پرده درافتد اگر این راز چه سازم گیرم که نهان برکِشم این آهِ...
-
لبِ خاموش
سهشنبه 11 اسفند 1383 15:19
لب ِ خاموش امشب به قصة دلِ من گوش می کنی فردا مرا چو قصه فراموش می کنی این دُر همیشه در صدفِ روزگار نیست می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی دستم نمی رود که در آغوش گیرمت ای ماه با که دست در آغوش می کنی در ساغرِ تو چیست که با جرعة نخست هشیار و مست را همه مدهوش می کنی مِی جوش می زند به دلِ خُم بیا ببین یادی اگر ز خونِ...
-
سپیده
سهشنبه 11 اسفند 1383 15:12
به نامِ شما زمانه قرعة نو می زند به نامِ شما خوشا شما که جهان می رود به کامِ شما درین هوا چه نفس ها پُر آتش است و خوش است که بوی عودِ دلِ ماست در مشامِ شما تنورِ سینة سوزانِ ما به یاد آرید کز آتشِ دلِ ما پخته گشت خامِ شما فروغ گوهری از گنج خانة دلِ ماست چراغِ صبح که برمیدمد ز بامِ شما ز صدقِ آینه کردارِ صبح خیزان بود...
-
بم خوانی
سهشنبه 11 اسفند 1383 13:42
شبی خون برسان باده که غم روی نمود ای ساقی این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی حالیا نقش دلِ ماست در آیینة جام تا چه رنگ آوَرد این چرخِ کبود ای ساقی دیدی آن یار که بستیم صد امّید در او چون به خونِ دلِ ما دست گشود ای ساقی تشنة خونِ زمین است فلک، وین مَهِ نو کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی منّتی نیست اگر روز و شبی...
-
از میان غربتها
دوشنبه 10 اسفند 1383 20:41
از میان غربتها امشب در پشت لحظه ها فرود آمده ام و با نبض حیات هم آوازم ، امشب جسم خود را در دیار ارواح گم کرده ام و تصویر من در آینه ها پیدا نیست و وقتی که سر بر سجاده بزرگ می نهم خروش از ابرها بر می خیزد و هنگامی که پرچم قنوت را برمی افرازم شلاق برق فرود می آید . در این کولاک رمزها و بوران اسرار با روان گیاهان چه...
-
مشتاق گٌل
چهارشنبه 14 بهمن 1383 15:20
مشتاق گٌل خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان کین شب دراز باشد در چشم پاسبانان بر عقل من بخندی گر در غمش بگریم کین کارهای مشکل افتد به کاردانان دلداده را ملامت گفتن چه سود دارد می باید این نصیحت کردن به دلستانان دامن ز پای برگیر ای خوب روی خوش رو تا دامنت نگیرد دست خدای خوانان من تَرک مِهر اینان در خود نمی شناسم بگذار تا...
-
وفای عهد
سهشنبه 13 بهمن 1383 20:48
وفای عهد خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود به هرکجا که بخوانند بی خبر نرود سواد دیده غم دیده ام به اشک مشوی که نقش خال توام هرگز از نظر نرود دلا مباش چنین هرزه گرد و هرجائی که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود مکن به چشم حقارت نگاه بر من مست که آبروی شریعت بدین قًدًر نرود سیاه نامه تر از خود کسی نمی بینم چگونه چون قلمم دود...
-
داستان زندگی ( قسمت دوم )
شنبه 3 بهمن 1383 20:36
داستان زندگی دشتها را سیر کردم با یک لحظه پرواز مژگان تو . حرف می زنی و قلب من مثل حنجرة چکاوکی می گیرد . سکوت تو قلبم را فشرده و تا سر حدّ انفجار می کشاند . شوق من از شقیقة شقایق بیرون می زند. اینست عاشقی : وُل خوردن در فراق ، سرگردانی در کوچه های حیرانی . باز هم خدا پدر و مادر خیالت را بیامرزد که شبها سری به تنهائی...
-
داستان زندگی ( قسمت اول )
شنبه 3 بهمن 1383 20:27
داستان زندگی اعوذ بالله از ‹‹ مَن ›› شیطان رجیم و پناه بر خدا از وساوس حوا در آدم . به نام عشق که نبیرة مادری ماست و به نام زیبائ که دختر دائی انسان است . به نام لبخند ، خواهر مهربان ما . به نام تبسم ، کبوتر صبحگاهی ما ، به نام نماز ، معشوقه ای که روزی پنج بار در آغوشش می کشیم و بر دامان مخملین سجاده اش اشک نیاز می...
-
آتش نهفته
پنجشنبه 17 دی 1383 21:36
آتش نهفته حُسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان می توان گرفت افشای رازِ خلوتیان خواست کرد شمع شکرِ خدا که سّرِ دلش در زبان گرفت زین آتش نهفته که در سینة من است خورشید شُعله ایست که در آسمان گرفت می خواست گُل که دم زند از رنگ و بوی دوست از غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار می شدم دوران چو نقطه...
-
تمنای دوست
پنجشنبه 17 دی 1383 21:29
تمنای دوست هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی یا چشم نمی بیند ، یا راه نمی داند هر کو به وجود خود دارد ز تو پروایی دیوانة عشقت را جایی نظر افتاده است کآنجا نتواند رفت اندیشة دانایی گویند رفیقانم در عشق چه سر داری گویم که سری دارم در باخته در پایی امیدِ تو بیرون برد از دل همه امیدی سودای...
-
طالب درد
پنجشنبه 17 دی 1383 21:26
طالبِ درد خوشا دردی که درمانش تو باشی خوشا راهی که پایانش تو باشی خوشا چشمی که رخسارِ تو بیند خوشا مُلکی که سلطانش تو باشی خوشا آن دل که دلدارش تو گردی خوشا جانی که جانانش تو باشی چو خوش باشد دلِ امیدواری که امید دل و جانش تو باشی همه شادی و عشرت باشد ای دوست در آن خانه که مهمانش تو باشی خوشی و خرمی و کامرانی کسی دارد...
-
کُنج دل
پنجشنبه 17 دی 1383 21:24
کُنج دل در کُنج دلم عشقِ کسی خانه ندارد کس جای در این کلبة ویرانه ندارد دل را به کفِ هرکه نهم باز پس آرد کس تاب نگه داریی دیوانه ندارد در انجمنِ عقل فروشان من خمار دیوانه سرِ صحبتِ فرزانه ندارد تا چند کنی قصه ز عشق ، چند در وکار دَه روزة عُمر این همه افسانه ندارد از شاه و گدا هرکه در این میکده رفت جز خون دلِ خویش به...
-
مسکن دل
پنجشنبه 17 دی 1383 21:22
مسکن دل زهی در کوی عشقت مسکنِ دل چه می خواهی از این خون خوردنِ دل چکیده خون دل بر دامنِ داغ گرفته جامِ پُر خون دامنِ دل از آن روزی که دل دیوانة توست به صد جان می شدم در شیونِ دل منادی می کند در شهرِ امروز که خونِ عاشقان بر گردنِ دل چو رسوا کرد ما را دردِ عشقت همی کوشم به رسوا کردنِ دل چو عشقت آتشی در جان من زد برآمد...
-
فراق یار
پنجشنبه 17 دی 1383 21:19
فراق یار جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی چون جان و دلم خون شد در دردِ فراقِ تو بر گُویِ وصال تو دل بر سر جان تا کی نامدگه آن آخر کز پرده برون آیی آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی بشکن به سر زلفت این بنده گران از دل بر پای دل مسکین این بند گران تا کی دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا...
-
نشان دوست
پنجشنبه 17 دی 1383 21:15
نشان دوست ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آن که شنیید از دهان دوست ای یار آشنا عَلَمِ کاروان کجاست تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست دردا و حسرتا که عنانم ز دست رفت دستم نمی رسد که بگیرم عنان دوست رنجور عشقِ دوست چنانم که هر که دید رحمت کند ،...
-
پیمان عشق
دوشنبه 16 آذر 1383 15:54
بازت ندانم از سر پیمان ما که بُرد باز از نگین عهد تو رسم وفا که بُرد چندین وفا که کرد چو من در هوای تو وانگه ز دست هجر تو چندین جفا که بُرد بگریست چشم ابر بَر احوال زارِ من جز آه من به گوش وی این ماجرا که بُرد گفتم لب تو را که دل من تو برده ای گفتا کدام دل ، چه نشان ، کی ،کجا ، که بُرد سودا مَپز که آتش غم در دلِ تو...
-
بوسه عشق
شنبه 7 آذر 1383 16:59
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم وین دردِ نهان سوز نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم چون پرتو ماه آیم و چون سایة دیوار گامی به سر کوی تو رفتن نتوانم دور از تو منِ سوخته در دامن شبها چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم فریاد زِ...