لبِ خاموش

لبِ خاموش

 

امشب به قصة دلِ من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می کنی

این دُر همیشه در صدفِ روزگار نیست

می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی

دستم نمی رود که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغرِ تو چیست که با جرعة نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی

مِی جوش می زند به دلِ خُم بیا ببین

یادی اگر ز خونِ سیاووش می کنی

گر گوش کی کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جامِ جهان ز خونِ دلِ عاشقان پُر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله درافکنده ای به جمع

زین داستان که با لبِ خاموش می کنی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد