آتش نهفته

آتش نهفته

حُسنت باتفاق ملاحت جهان گرفت

آری به اتفاق جهان می توان گرفت

افشای رازِ خلوتیان خواست کرد شمع

شکرِ خدا که سّرِ دلش در زبان گرفت

زین آتش نهفته که در سینة من است

خورشید شُعله ایست که در آسمان گرفت

می خواست گُل که دم زند از رنگ و بوی دوست

از غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفت

آسوده بر کنار چو پرگار می شدم

دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت

خواهم شدن به بکوی مغان آستین فشان

زین فتنه ها که دامن آخر زمان گرفت

مِی خور که هر که آخر کار جهان بدید

از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت

بر برگِ گُل به خون شقایق نوشته اند

کانکس که پُخته شد مِی چون ارغوان گرفت

حافظ چو آب لُطف ز نظم تو میچکد

حاسد چگونه نکته تواند برآن گرفت

نظرات 1 + ارسال نظر
منتظر کوچک جمعه 2 بهمن 1383 ساعت 09:11 http://zamzam69.blogsky.com

سلام داش محسن گلم
آقا یه موقع نگی ما زنده ایم یا مرده ایما؟؟؟؟؟؟؟ این شعرتم مثل تموم شعرهات قشنگ بود لذت بردهام.راستی عیدت هم مبارک. آقا من یه قالب جدید به همراه یکی از دوستان درست کردیم اگه زحمت نمیشه بیا نظرتو بگو.چون خیلی مهمه بسته شده به نظر دوستان.ممنون.به ما سر بزن. به خدا جای دوری نمیره.منتظرم.یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد